ساعت هفت و نیم صبح از خواب بیدار شدم… قرار بود دوستم امیر ساعت هشت بیاد دنبالم. یواش یواش آماده شدم ولی ساعت هشت ازش خبری نشد!! اون هیچ وقت سر وقت نمیاد و همیشه بد قولی میکنه… مثلا اگر…
ساعت هفت و نیم صبح از خواب بیدار شدم… قرار بود دوستم امیر ساعت هشت بیاد دنبالم. یواش یواش آماده شدم ولی ساعت هشت ازش خبری نشد!! اون هیچ وقت سر وقت نمیاد و همیشه بد قولی میکنه… مثلا اگر…
در پست قبل گفتم که دو سه روز آخر اسفند و روز اول سال نو بر من چطور گذشت… خب به قول معروف سالی که نکوست از بهارش پیداست دیگه!!
درود فراوان. جا داره یک بار دیگه فرا رسیدن سال نو رو به دوستان و بازدید کنندگان اعم از غریب و آشنا تبریک و تهنیت بگم و از خداوند متعال بهترین آرزوها رو برای همهی عزیزان داشته باشم…
این سومین باره که میخوام شروع به نوشتن کنم. دوبار قبلی که پستم رو نوشتم به طرز عجیبی نوشته هام نا پدید شدن! نمیدونم چرا امروز این کامپیوتر لعنتی هم با من سر ناسازگاری پیدا کرده! کمتر از 16 ساعت…
دلم به بهانه ی ندیدنت گریست بگذار بگرید و بداند هر چه خواست همیشه نیست
امروز بعد از مدتها کمی گریه کردم… هرچند زیاد سبُک نشدم ولی خب از هیچ چی بهتره… هنوز نیاز دارم ساعتها اشک بریزم تا از بار غمهام کم بشه… یه مدتی بود که قادر به گریه کردن نبودم…
مثلا قرار شده بود دیگه هر روز پیش محمود رضا نرم و چند روز یه بار یه سری به اونجا بزنم… قرار بود به باشگاه برم و کلا وقتم رو با کارهای مختلف پر کنم… اما…. اما نشد… باز هم…
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد….. من فکر می کنم در غیاب تو
تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد… تا که دیدم روی خندانت،نمیدانم چه شد… عشق بود آیا…؟! جنون…؟! هرگز ندانستم چه بود…
دلم در آتش عشقی عجیب میسوزد درون این همه شعله ، نجیب میسوزد