چیزی در من جا ماندهT-manager1 شهریور 1400امشب میتوانم غمگینانه ترین شعرهایم را بگویم. شاید بگویم: شهر ستاره باران است و نسیمی آرام صورتم را به نوازش وامیدارد و دستانم را ... ادامه مطلب
من بلد نبودم حرف بزنم!T-manager29 تیر 1400من شبای زیادی از سکوتِ خودم گریه کردم و به خودم گفتم: حرف بزن. گفتم: لال نباش، بعد زدم تو گوشِ ساکتِ مچاله ی ... ادامه مطلب
سخنرانیِ آخرِ سالT-manager23 اسفند 1399هفته ی دیگه همین موقع داریم آماده میشیم برای تحویلِ سال. باورت میشه؟ یه سالِ دیگه هم گذشت. اما خدا وکیلی این سالِ 99 ... ادامه مطلب
دیگر دوستت ندارمT-manager19 خرداد 1399دیگر دوستت ندارم و میدانم دروغ حناق نیست که بچسبد بیخِ گلو و رها نکند.. اصلا “عشق” این سه حرفِ بی سر و ته ... ادامه مطلب