از زمین و زمان گرفته دلم..
از تمامِ جهان دلگیرم..
به گمانم با نوشتنِ این شعر..
در همین حوالی می‌میرم..
هیچ حرفی نزن از آینده..
آینده مبهم است و دروغ..
یک نفر در میانِ خوابش گفت..
آه که شروع شد این کابوس..
گریه های بلندِ من در خواب..
خاطراتت میانِ یک کابوس..
چهرۀ ناز و زیبایت..
لعنتی.. زود تمام شد این کابوس..
مادرم باز هم مرا می‌خواند..
پسرم زود باش سال تحویل است..
غرقِ در خودم بودم..
پرت کردم از جهان حواسم را..
دست بردم به سویِ کمدم..
بیرون کشیدم آخرین لباسم را..
به درَک که رفتی از اینجا..
به درَک که من غمگینم..
با لبخندی، پر از حسرت..
روبروی پدر مینشینم..
عیدی ام را گرفتم از مادر..
وقتِ زیبای سال تحویل است..
پیام ها پشتِ هم می‌آیند..
دوست و دشمن نمی‌کند فرقی..
سالِ نو بر شما مبارک باد..
لعنتی.. چه تحویلِ تلخی..
ذهنِ من درگیرِ تو شده..
من پشتِ گوشیِ اشغال..
نفرِ سومی وجود دارد..
باز هم لعنت به این اقبال..
اسم یک غریبه روی لبم..
حلقۀ یادگاری ات در مشت..
اولین تیترِ روزنامه بنویسید..
که فلانی خودش را کُشت..

پی نوشت

روزها و هفته ها و ماه ها میان و میرن..
یک سالِ دیگه شروع میشه..
پس، بهتره به تقویم ها اعتماد نکنیم..
هر وقت تحولی تو دل یا زندگیمون به وجود اومد، اون روز مبارک باشه..
اصلا رازِ نو شدن تو همینه..
صافی و نو شدنِ دلاتون مبارک..
هر روزتون نوروز..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شش − 5 =