گُفت مَن به آرامِشِت حَسودیم میشه!
آدم ها همیشه زود قِضاوت میکنن!
فکر می کُنَن، اگه یه آدم کَم حَرف باشه دلیلش بی خیال بودن و ، آرامِشِشِه!
میدونم تنها دلیلِ این حَرف این بود که دلیلِ سکوتم رو بدونه..
مثلِ همیشه، فقط نگاه کردم و لبخند زدم..
نمیشد بگم پُشتِ نگاه های مَن، پُشتِ خَنده هام، کُلی حرفِ که تلنبار میشه تو دلم..
نشد بگم وقتی قدم میزنم دارم تمومِ حرفامو تو دلم مُرور میکنم..
دارم همه دردامو بیان میکنم..
اما بَرام قُدرتی نمیمونه که از دهنم خارِجِشون کنم!
من به حَرف زدن تو دلم عادت کردم..
عادت کَردم تو دلم دردامُ مُرور کنم و آخرش یه روز کم بیارم و چِشام توی اشک غرق شِه و از شدتِ گریه دِل بزنم!
میخوام بگم از سکوتم نگذر..
وقتی دارم لبامو میجو ام..
وقتی دارم قدم میزنم و به هر سَمتی نگاه میکنم جُز صورتِت که مَبادا از چِشام بفهمی غَمگینم..
وقتی یهو روزی چَند بار آب خنک میخورم که چِشام سَرد شَن و نَبارَن..
وقتی به خاطرِ بغضِ پِنهونِ گلوم جوابِ حرفاتو با مَکث و صدایِ پایین میدم..
نگذر از سکوتم..
وقتی طولانی مدت سکوت کنی و کسی هم به حَرفت نیاره سَرد میشی از آدما..
منو به حرف بیار..
نَزار اون روز بیاد که به سکوت عادَت کنم و دیگه برام مهم نباشه به حَرفَم بیاری یا نه..!

پی نوشت

سرِ من یه سمساریِ قدیمی و شلوغ پُلوغه که توش همیشه جنگه..
بین امید و ناامیدی..
بین خنده و گریه..
بین رسیدن و نرسیدن..
بین ولش کن و تو می‌تونی..
توی سرِ من همیشه هزار تا زنِ کولی دارن کِل می‌کشن..
همیشه دو نفر دارن سرِ قیمتِ یه قابِ عکسِ قدیمی چونه می‌زنن..
همیشه یه با احتیاط برانید داره قدم می‌زنه..
دلم یه موزه ی قدیمیه..
یه موزه ای که فقط یه نفر رو برای دیدن داره..
توی دلِ من نگاهِ تو ریخته رو در و دیوارا..
توی دلِ من هوا پُرِه از کششِ افقیِ لبای تو..
پُرِه از بزن بِریما..
توی دلِ من همیشه هزار تا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شبِ سیه سپید است..
شاید برای همینه که من هیچوقت آدمِ عاقلی نبودم..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هشت − 6 =