می رود پاییز و در دل ، من خزان دارم هنوز
شامِ یلدا هم سر آمد ، خواب و بیدارم هنوز
در زمستان بی تو با این سوزِ سرمای فراق
گر چه غصه دارم ، از عشق تو سرشارم هنوز
زنده ماندم چون پس از طوفانِ تنهایی یقین
من به عشقم زندگی را هم بدهکارم هنوز
خواب را از چشمِ من بردی , مرا از خویشتن
گوشه ای کِز کرده در خود، فکر دیدارم هنوز
عشق با نامِ تو در من شعله زد از ابتدا
غیرِ عشقِ تو ز هر چه هست بیزارم هنوز
عطرِ تو پیچیده در متنِ تمامِ شعرها
آری آن لیلای پنهانی به اشعارم هنوز
«پیش از اینَت بیش از این اندیشهٔ عُشّاق بود»
سوختم از بی وفایی ها و تب دارم هنوز
سخت عاشق گشتم و آسان بریدی از دلم
من همان عاشق، همان رسوای انظارم هنوز
بدون دیدگاه