امروز دوستت دارم..
فردا دوباره بیشتر دوستت دارم..
فردای فرداها نیز حتی اگر هیچ وقت نخواهی ام..
نخوانی ام..
نبینی ام..
من باز تمامِ روزهای آینده، تو را همچون گذشته دوست خواهم داشت..
من چشمانت را برای زندگی می‌خواهم..
اسمت را برای دلخوشی می‌خواهم..
دلت را برای عاشقی می‌خواهم..
صدایت را برای شادابی می‌شنوم..
دستت را برای نوازش می‌گیرم..
پایت را برای همراهی می‌خواهم..
عَطرَت را برای مستی می‌بویم..
خیالت را برای پرواز می‌خواهم..
خودت را نیز برای پرستش..
آه.. حواسم پرتِ عاشقیت شد..
یادم رفت دوست داشتنت را در شعرم بیاورم.!
عادت کن به این دیوانگی‌هایم..
تو که می‌دانی چقدر “دوستت دارم.”

پی نوشت

من خرابش هستم اما دیگران را دوست دارد..
هر چه گویم صادقم شک و گمان را دوست دارد..

در مسیر عشق تنها جاده ی بی انتهایم..
تا زمینش میشوم او آسمان را دوست دارد..

در نگاهش غرقِ غرقم جاری ام تا بی نهایت..
او علی‌رغم دل از ما بهتران را دوست دارد..

عشق را بازی نگیرم مثلِ باران ساده هستم..
او دلی بازیچه ی بازیگران را دوست دارد..

قانعم در عشقِ او حتی به لبخند و نگاهی..
حیف او آزردنِ دل، توأمان را دوست دارد..

من کویری خشک و سردم یک بیابان خاکِ غربت..
او ولی زاینده رودِ اصفهان را دوست دارد..

چون بهاران سبزِ سبزم پر لِطافت چون نسیمی..
او درختی خشک و بی بر در خزان را دوست دارد..

آشکارا اشک ریزم دائما در پیشِ چشمش..
او نگاهِ خسته در چشمِ نهان را دوست دارد..

مثلِ خورشیدم ولی پر بار تر از مهر هستی..
نور تقدیمش کنم او سایه بان را دوست دارد..

تا نگاهی ساده بر چشمانِ معصومش بدوزم..
حتم دارم بازیِ رنگین کمان را دوست دارد..

روح آرامِ مرا یک دم نخواهد بی تلاطم..
اشکِ جاری ز چشمِ عاشقان را دوست دارد..

من دوبیتی های بابا طاهرِ عریان بخوانم..
او الهه ناز مرحوم بنان را دوست دارد..

مثلِ او هرگز ندیدم سنگدل یا بی مروت..
((دوستش دارم ولی او دیگران را دوست دارد) )..

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده − 14 =