روزهای اولِ نبودنش خیلی سخته..
از دستش عصبانی هستی..
خودتو آماده میکنی که با اومدنش سرش غر بزنی..
منتظری بیاد که نازت رو بکشه و از دلت در بیاره..
ولی وقتی نبودنش کش اومد..
وقتی یه روزش شد دو روز، دو روزش شد یه هفته، مغزت سوت میکشه و قلبت تیر!
دلخوری، جاشو میده به دلتنگی..
دیگه غر زدن‌ها و گِلِه کردن هات یادت میره..
فقط میخوای باشه و برگرده..
حرفاشو میخونی، عکس هاشو نگاه میکنی..
شبا تا وقتِ بی‌جون شدنِ پلکات با تک تکِ عکس هاش حرف میزنی..
خدا رو واسطه میکنی، قسمش میدی..
همش زور میزنی خودتو مقصرِ ماجرا بدونی..
با خودت میگی کاش بیشتر براش وقت میذاشتم..
بیشتر محبت میکردم..
کم توقع تر بودم..
ولی خودتم خوب میدونی براش کم نبودی که هیچ، زیادم بودی..
وقتی روز و شبای بیشتری گذشت و چشات از گریه به خون رسید و دلت به گِل نشست، ازش بدت میاد!
متنفر میشی از حرفای عاشقونه!
حالت به هم میخوره از شنیدنِ دوستت دارم!
تازه میفهمی چقدر موندی پایِ کسی که خیلی وقته رفته..
و بعدِ اون یاد میگیری هر حرفی رو باور نکنی مگه اینکه به عمل برسه..
یاد میگیری همیشه جلو زدن خوب نیست..
گاهی باید صبر کنی ببینی با هر قَدَمِت همراهت هست یا نه..
گاهی میفهمی که هر قدمی که جلو رفتی، اون یه قدم سمتت نیومده که هیچ، ده قدم ازت دور شده!
به اینجا که میرسی، تاوانِ نموندن و جا زدنِ اون که رفته رو از آدمهای بعدِ اون میگیری و به” دوستت دارم” گُفتَنِشون می‌خندی..
دیگه دلت ذوق نمیکنه و لپات از شنیدَنِشون گل نمی‌ندازه..
بیقراری جاشو به بی تفاوتی میده و دلگرمی به دلسردی..
به جای اونا تنهاییتو سفت بغل میکنی..
تنهایی انتخابِ هیچکسی نیست..
ولی آدم های رفته با رفتنشون تنهایی رو به مونده ها تحمیل می‌کنن..

پی نوشت

نه انصافا، تو جای من اگر بودی چه می‌کردی؟!
سَری بر بالشی تا صبح تر بودی چه می‌کردی؟!

اگر که رفته بود آن میرزای کوچک از جنگل..
دو چَشمِ خیسِ دریای خزر بودی چه می‌کردی؟!

به یادِ او تهِ آوار می‌ماندی، نمی‌ماندی؟!
اگر از لرزه اش زیر و زِبَر بودی چه می‌کردی؟!

چه می‌شد سهمت از بازیِ دنیا اولِ پاییز..
غروب و خِش‌خِش و گنجشک پَر بودی چه می‌کردی؟!

امان از خاطراتِ هر شب و یک صندلی خالی..
دو فنجان قهوه اما یک نفر بودی چه می‌کردی؟!

دو دستت روزنامه، دوره می‌کردی خبرها را..
ولی از او که رفته بی خبر بودی چه می‌کردی؟!

اتاقت سوت میزد کوپه ی سردِ قطاری را..
هم اینجا بودی و هم در سفر بودی چه می‌کردی؟!

نه هرگز می‌رسیدی و نه دل می‌کَندی از رفتن..
به هر در می‌زدی و دربدر بودی چه می‌کردی؟!

غریبه بود اگر با پلکهایت خواب، مثلِ من..
رفیقِ قرص‌های بی اثر بودی چه می‌کردی؟!

نگو کاری نمی‌کردم، خود آزاری نمی‌کردم..
اگر از سایه ات سرخورده تر بودی چه می‌کردی؟!

غزل خواندی و گفتی سوخت جانم، این که چیزی نیست..
اگر یک عمر چون من شعله ور بودی چه می‌کردی؟!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 − 10 =