دلمان نصف شده است، بِیـنِ تمامِ آدم‌هایی که باید خـودمان را بِهِشان تا ابد ثابت کنیم!
انگار فقط به دنیا آمده‌ایم تا به کسانی که دوستشان داریم نشان دهیم که ما خوبیم!
ما مهربانیم!
ما با گذشتیم!
ولی کمی غمگینیم..
کمی با معمولی‌های اطرافمان فرق داریم..
بیشترِ روزها، دلمان میگیرد..
آنقدر زیاد که راهِ نفَس کشیدنمان بسته می‌شود و اشک‌های فراوانی برای فهمیده نشدنمان میریزیم!
دلمان به هزار تکه ی کوچک و بزرگ تبدیل می‌شود..
وقتی کنارِ کسانی هستیم که دوستشان داریم و آنها به هیچ طریقی ما را نمیفهمند..

پی نوشت

“هر چیزی دوران خودش را دارد..
از وقتش که بگذرد تبدیل به بی اهمیت ترین موضوعِ زندگی میشود..
شاید بزرگترین راز زندگی همین باشد..
همین که همه چیز در زندگی تاریخ انقضا دارد..
از زمانش که بگذرد دیگر به دست آوردنش ارزشی ندارد..
تا زمانی که شوق و لذتِ به دست آوردنِ خواسته‌ها و آرزوها در دلمان زنده باشد هنوز از وقتش نگذشته..
اما کافیست دیگر با فکر کردن به آنها به وجد نیاییم..
دیگر برای به دست آوردنشان عجله نداشته باشیم..
این یعنی: خواسته‌ها و آرزوهایمان دیگر زنده نیستند..
حقیقت این است که هیچکس بهتر از خودمان تاریخ انقضای آرزوهایش را نمیداند..
اگر دیدید کسی از آرزوهایش فرار میکند یعنی: دوران آن را پشت سر گذاشته..
یعنی: آرزوهایش فاسد شده‌اند!
دنیا پر از انسان‌هایی‌ست که داشته هایشان را میگذارند جلوی چشمشان و مدام میگویند: “زمانی که به تو احتیاج داشتم کجا بودی؟!”
وقتی از آنها می‌پرسی مگر همین را نمی‌خواستی؟! چشم‌هایشان را می‌بندند، نفَسِ عمیقی می‌کشند و تلخ ترین جمله ی دنیا را میگویند..
“دیگر از وقتش گذشته..”

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده − سه =