حقیقتش هنوز نمی دانم ناچاری یا دچار!
اگر ناچاری که هیچ ، امّا اگر دچاری به پیروی از آئین سرخ شقایق های وحشیِ دشتِ جنون باید حالت را پرسید..
من صدای گام های مصممِ شمس را از لابلای حضور زرد انتظار مولانا شنیدم..
کافی بود چترت را کنار بگذاری ؛ آن وقت تر نشدن آسان بود..
راستی آن ها که زیر باران چتر به دست می گیرند ، تا کی می خواهند از سرنوشت بگریزند؟!
باید تقویم هایمان را ورق بزنیم..
من نگرانم, نگران اتفاقی که هرگز هیچ جا نیفتاده است..
شریکم در اندوه کسی که هیچ وقت به دنیا نیامده تا حالا بخواهد بمیرد..
دلم شور پرنده ای را می زند که هیچ گاه هجرت نکرد تا بخواهد برگردد..
می هراسم از اینکه شاید خودم نباشم..
ببین غریبه, شاید به راستی من آن گمشده ای که در نغمه هایت موج می زند,نیستم..
من با عبور واژه ها از ذهن ناآشنای یک رهگذرِ بی اعتنا می شکنم..
با خیال حرفی که شاید هیچ گاه به زبان نیاید ؛ تَرَک بر می دارم..
با اضطراب از چیدن شقایقی که شاید هیچ وقت چیده نشود ، می میرم..
من دلواپس آن لحظه ای هستم که پریشانیِ گیسوانِ بید مجنونِ یک خاطرۀ تلخ,به ناگاه نسیم را تکان بدهد و کج شدن مسیرِ یک رود خاطرِ نیلوفریِ چشم به راه را بیازارد..
م ِ آخرِ دوستت دارم, اگر تا آسمانِ هفتم امتداد نیابد در ساقه هایش به راحتی می شود اثری از تردید یافت..
ریشه ی دوستت دارم باید در تقدس ابر هایی باشد که هنوز به رویِ هیچ گلبرگی نباریده اند و گونۀ هیچ گل سرخی را به یاد شکوفایی نینداخته اند..
حالا که برایت می نویسم خیال اطلسی های بی قرار ایوان آرزو هایت جمع باشد, پلک می زنم..
حالا غرق زخمه زدنم به سازی که هر کسی نامی بر آن می گُذارَد..
گاهی اشک بهترین مطلوب برای نواختن شرجی ترین سمفونی دنیاست..
مثل سه چهار شبِ پیش که دوباره.. ..
و گاهی نوازنده یا شاعر, مثلِ امشب برای تقدیم یک تکه آتش به آستانِ نیلوفریِ تمامیِ دل های آشفته, یک جرقّه کم دارد..
پس بهتر نیست نه در کنار هم, بلکه با هم نگران داغ هایی باشیم که بر دل شقایق های ابدی گذاشته خواهد شد؟!
بهتر نیست در عین اسارت, رها باشیم و در عین رهایی, مبتلا؟!
مدهوش آن نیست که مشغولِ جام و سرگرمِ باده است, مدهوش آنست که از شام تا سحر برای باختن هستیِ خویش به بهای نگاهی آماده است..
پس او که بی باده آماده است, دلداده است..
من تنها مسافری از دیارِ رسوایی و عابری از کوچه پس کوچه های مِه آلودِ ابهامم..
گاهی لفظ غریبِ آشنا, از آشنا زیبا تر است..
زیرا نازک دلی می گفت:
« که با ما هر چه کرد؛ آشنا کرد»
فراموش نکرده ام وقتِ رفتنت را..
وقتی کسی جز تو مرا ندید و من هم کسی جز تو را ندیدم..
در این شرجیِ بی مثال که عشق به آسانی لا به لای حجمِ وسیعِ گلدسته های سرشار از عطرِ باران خورده ی زلف های موج دارِ پریشانت قابل دیدن است, حال عجیبی دارم..
اینجا دیدار موج می زند و اوج..
هوای پرواز به صعود قله یک فتح بی نظری را کرده است..
خلوص و خلسه در آمیختند..
چنان که ساحل, روی فوران درد موج های آوارۀ بی امان تاب می خورد و دستی نامرئی شبیهِ دست های تو بی آنکه بخواهد بشناسمش, به قول سهراب چینیِ نازکِ تنهاییم را با طرحی از مخمل رؤیایی یک پونه وحشی بند می زند..
کسی حادثه را خبر می کند و عکسِ احساسِ برنده شدنم روی حوضِ بلوریِ اندیشه می افتد..
باران یک ریز گوی سبقت را از اشک می رُبایَد..
صدای موزون و لطیفِ اسارتِ یک رها در قفس آسمان, چشمِ خیره شدگان به سرنوشت را آزار می دهد و من همچنان تا رسیدن به تو پارو می زنم..
این ها را برایت نوشتم و دگر بار نیز می نگارم:
قرارِ ما هر جای دنیا که باران شدید تر بود..
هر جا که هیچ کس نشانی اش را نمی دانست, شاید هم یادش نمی ماند..
هر کجا نسیم به پایان می رسید و طوفان منتظرِ اجازۀ تولد بود..
قرارِ ما تمام جزیره های ناشناخته ی نرسیده به هیچ, زیر آلاچیق آرزو, جنب نخستین جای پایی که روی برف می ماند..
نزدیک خدا, آسمانِ هفتم, در همسایگیِ ملکوت, اوجِ الهام و فراموشیِ حس و رسیدن به آنچه حضرت مولانا می جست..
هر کجا که مطمئن می شوی دیگر بی دغدغه تو, برای منی و من برای تو..
البته اگر از همین حالا, مثل اوّل, مرا برای خودت بدانی وگرنه …
پاسخ نمی دهی؟!
اگر به این نوشته ام پاسخ می دادی ، سد های بسیاری می شکست..
عیبی ندارد بگذار دوباره و این بار جای سد ها, دلِ من بشکند..
یک طاقچه پر شعرِ حضرت حافظ تا تهِ دنیای عاشقی را تقدیمت می کنم..
او که دیگر برای خودش هم احساسی ندارد تا بِزیَد و تا ابد مرده است.

پی نوشت

چند وقتیست همه دلگیرند از من..
دلیل می خواهند..
مدرک میخواهند برای غمگین بودنم..
برای نا امید بودنم, برای تلخ شدنم..
نگران نباشید!
من نه غمگینم, نه نا امید, نه تلخ..
فقط مدتیست که به دنبالشان میگردم..
مدتیست که گم شده اند!
صبرم, تحملم, امیدهایم, انگیزه ام, آرزوهایم..
نمیدانم در کدام صفحه ی قصه ی سرگذشتم جا گذاشتمشان!!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + 7 =