آذر انتهای پاییز است.

جایی برای وداعِ همیشگی با عاشقی!          <!–more–>

درست مثل برگ درختی که خودش را، از باد و باران و خشکی و تنهایی نجات داده،

تا شاید دوباره جان بگیرد!

تا شاید برخلافِ همه چیز در پاییز، گرما بگیرد و سبز شود!

آذر، انتهای شبهای دلتنگی است.

انتهای شبهای عاشقی.

شبی یلدا دارد که انتهای تمامِ شب هاست.

بلندترین شب سال که منتظر مانده، شاید برخلافِ همه قاعده ها، پاییز جای خودش را به زمستان ندهد.

آذری که آتش است و حالا باید به پای سرمای زمستان بسوزد.

اما انگار آذر، یادش رفته که پاییز است!

نمی‌بارد.

فقط، یخ می‌زنَد!

به گمانم، کسی به طرز فجیعی، تنهایش گذاشته.

وگرنه، اینگونه ماتش نمی‌بُرد.

 

پی نوشت:

 

دیر کردی نازنینم، کم کم آذر می رسد.

عمر آبان ماه هم دارد به آخر می رسد.

 

فرصت از کف می رود، امروز و فردا تا به کی؟

فصل عشق و عاشقی هم، عاقبت سر می رسد.

 

برگ های دفتر پاییز، سرخ و زرد شد.

آخرین برگِ سفیدِ کهنه دفتر می رسد.

 

زودتر برگرد، تا وقتی بجا مانده هنوز.

می رود پاییز ِعاشق، فصل دیگر می رسد.

 

مهر و آبان طی شدند و نوبتِ آذر رسید.

نازنینم زودتر، سرما سراسر می رسد.

 

این هوا با عاشقان، چندی مدارا می کند.

فصل سرما، زوزه ی بادِ ستمگر می رسد.

 

یک نفر با یک خبر ای کاش امشب می رسید.

مژده می آورد برخیزید، دلبر می رسد.

 

میتونید دکلمه ی این شعر رو با صدای خودم از:

 

اینجا

با کیفیت 128 دانلود کنید.

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 + 17 =