گاهی اوقات به این فکر میکنم که رابطه ها در زندگی هامون چه تاثیری میذارن..
بعضی وقتها بدون اینکه برنامه ای داشته باشیم با کسی آشنا میشیم که به طور اتفاقی وارد زندگیمون شده..
ممکنه این رابطه به یک رابطه ی صمیمانه و خیلی نزدیک ختم بشه اما دوام خیلی زیادی نداشته باشه..
به گذشته ی خودم که نگاه میکنم میبینم آدمهای زیادی واردِ زندگیم شدن، بعد از مدتی نقششون کمرنگ و کمرنگتر شده و در نهایت هم توی کوچه پس کوچه های سرنوشتم ناپدید شدن..
تِعدادِشون کم نیست..
از هم کلاسی های دورانِ مدرسه و دبیرستان گرفته تا دوستای خیلی خیلی صمیمی..
هم بازیهای دورانِ کودکی که اون موقع احساس میکردم تا آخر عمرم باهاشون خواهم موند..
دوستانِ دورانِ نوجوانی و جوانی که شاید بیشتر از یک سال در کنار هم نبودیم و با اینکه عمیقا صمیمی بودیم و شب و روزمون با هم میگذشت، حالا هر کدوم یه گوشه ای از این دنیای بزرگ سرگرم زندگی و مشکلات خودمون هستیم و سالهاست که از حالِ هم خبر نداریم..
تنها بسنده میکنیم به خاطراتی که باهم داشتیم و روزهای خوبی که در کنارِ هم گُذَروندیم..
وقتی اون روزهای خوب و به یاد ماندنی رو مرور میکنم، لبخندی کمرنگ روی لبام میشینه و بعدش یه آهِ سرد و عمیق از تهِ دلم در غمِ از دست دادنشون میکشم..
گاهی اوقات دفترچه ی تلفنم رو مرور میکنم..
اسامیِ مختلف رو میبینم..
بیشتر از سیصد مخاطب!
کسایی که مدتهاست باهاشون صحبت نکردم و حتی نمیدونم شماره ای که ازشون دارم هنوز پابرجاست یا عوض شده..
بعضی هاشون یه روزی دوستای صمیمی من بودن..
بعضی ها رو از تهِ قلبم دوست داشتم و دارم اما نمیتونم سراغی ازشون بگیرم..
یعنی ممنوعُ التَماس هستن..
البته شماره هایی هم هستن که کلا برای کار راه اندازی اونجا نوشته شدن..
از این شماره ها توی تلفنِ همه هست..
از شماره مطب دکتر متخصص گرفته تا شماره ی بقالِ سر کوچه و تعمیرات لوازم خانگی و غیره..
از بِینِ این آدمها بعضی هاشون خیلی زود فراموش شدن، چون نقشِ زیادی توی زندگیت نداشتن..
اما بعضی هاشون با اینکه دیگه تو زندگیت نیستن هیچ وقت فراموش نمیشن..
شُمارشون برای همیشه توی گوشیت باقی میمونه، با اینکه هیچ وقت نمیتونی بهشون زنگ بزنی..
حتی جرأتِ پاک کردنِ اسمشون رو هم نداری..
همین که اسمشون رو اونجا نوشتی و گاهی اوقات از جلوی چشمات رد میشن، برات قوتِ قَلبه و لبخند رو لبات میاره..
این آدما کسایی هستن که حسرتِ بودن و داشتنشون رو همیشه خواهیم خورد..
کم پیدا میشن کسایی که یکی از این شماره ها رو توی گوشیشون نداشته باشن..
شماره هایی که یه زمانی هر روز چندین بار باهاش تماس میگرفتیم..
اما حالا فقط میتونیم نگاهشون کنیم و اشک بریزیم..
یادشون همیشه تو قلبمون زنده میمونه و هر شب خواب رو از چشمامون دور میکنه..
هر چند وقت یه بار هم میان توی خوابمون و وقتی صبح بیدار میشیم و متوجه میشیم که بودنشون در کنارمون فقط یه خواب بوده، اشک میریزیم و حسرت میخوریم..
آرزو میکنیم که کاش خواب نمیدیدیم و تمام چیزایی که خواب دیدیم حقیقت بودن..
خلاصه اینکه هر کسی یه نقشی توی زندگیامون ایفا میکنه..
بعضی ها هم همیشه هستن ولی خیلی کمرنگ و بی اثرن..
حتی بود و نبودشون خیلی فرق نمیکنه..
اصلا هیچ احساسی بهشون نداری و اونها هم حسی نسبت به تو ندارن..
زمانی باهات تماس میگیرن که باهات کار دارن و بعد از اینکه کارشون راه افتاد میرن و پشتِ سرشون رو هم نگاه نمیکنن..
این آدمها به درد لای جرز میخورن..
اما با همه ی این اوصاف نمیدونم چرا باز آدم تنهاست..
شاید اگه اونی که باید رو در کنارمون داشتیم هیچ وقت احساسِ تنهایی و بی کسی نمیکردیم..
اما دنیای غریبی شده و هر کس غرق در تنهایی خودشه..
یکی از دوستانی که همیشه مشوق و حامیِ من بود، بانو اِستیری بود..
امروز سالگردِ فوتِ یکباره ی ایشون هستش..
کسی که با رفتنش غمی همیشگی رو بر جان و دل ما باقی گذاشت..
با اینکه مدتِ آشِناییمون بیشتر از یک سال نشد، اما توی همین یک سال ایشون ثابت کردن که یک انسانِ به تمام معنا هستن و مثل یک دوستِ واقعی میشه روشون حساب کرد..
اما افسوس و صد افسوس که خیلی زود ما رو ترک کردن و تا ابد دست نیافتنی شدن..
حالا فقط میتونیم به صدای گرمشون گوش بدیم و یادشون رو برای همیشه زنده نگه داریم..
اسمشون رو توی دفترچه تِلِفُنِمون برای یادگاری نگه داریم و هر وقت بهش بر میخوریم قطره اشکی از گوشه ی چِشمانِمون فرو بریزه..
یاد و خاطرشون گرامی باد..
از شما هم دعوت میکنم تا تصنیف زیبای هزار دستان رو با صدای گرمِ زنده یاد بانو سپیده اِستیری و تنظیم و نوازندگیِ روان شاد استاد محمودِ رضایی با گوشِ جان بشنوید..
میتونید این اثرِ زیبا و به یاد ماندنی رو از این پیوند دریاف کنید..

پی نوشت

دل، چیزِ عجیبیست!
هم بردنش سخت است، هم کَنـدنش عـذاب آور..
دِل اگر بخواهد همه چیزِ محبوبتان خواستنیست..
دِل فقط به دِل راه ندارد..
به چِشم، به دست، به هوش و حواس، دِل به روح راه دارد..
راستش را بخواهید دست‌هایتان همیشه برای خودتان باقی می‌ماند..
هر چند هر گاه نگاهش می‌کنید، جایِ خالیِ دست‌های محبوبتان را حس می‌کنید..
با خودتان می‌گویید: با همین دست‌ها گیسوانش را مرتب میکردم..
با همین دست‌ها دست‌هایش را می‌فشردم..
یا گامهایی که با پاهای خودتان، در کنارِ محبوبتان برداشته‌اید..
در آینه، چشم‌های خودتان را برانداز می‌کنید و پیشِ خودتان فکر می‌کنید که روزی لبخندِ محبوبتان را مشاهده می‌کردید..
اما دِل داستانش فرق می‌کند..
یک لحظه، یک آن، یک نظر کافیست، تا برای همیشه دلی که دارد در سینه ی شما می‌تپد، از آنِ خودتان نباشد..
دِل چیزِ عجیبیست..
در سینه ی خودتان می‌تپد، اما برای خودتان نــه!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − 1 =