با درود بی پایان.

هنوز که هنوزه حالم خوب نشده!!

دیگه واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم…

یه حسی بهم میگه هر چی رشته کرده بودم پنبه شده و غده ها برگشتن سر جای خودشون!!

حالا باید منتظر بمونم و ببینم چه اتفاقی میفته…

همون طور که قبلا گفتم چند وقتیه خودم رو توی سایت دوستم مشغول کردم…

این سایت در حوزه ی نابینایان فعالیت میکنه…

راستش وقتم رو خیلی میگیره و نمیتونم به هیچ کار دیگه ای برسم…

البته این طوری خیلی خوبه و یه کمی سرگرم میشم…

فقط از یه چیز میترسم…

اونم اینه که دوباره مشکلاتی به وجود بیاد و باز همه چیز به هم بریزه…

آخه من هیچ وقت از فعالیت در جوامع نابینایی خاطره ی خوشی نداشتم…

هر بار با هم نوعانم قاتی شدم و یه کاری رو شروع کردیم, آخرش یه اتفاقی افتاده و همه چیز به هم ریخته!!

دلیلش هم اینه که متاسفانه در جوامع نابینایی اتحاد وجود نداره و همه به راحتی زیر آب همدیگه رو میزنن!!

این خیلی بده و زیانش واقعا جبران ناپذیره!!

حداقل واسه من که اینطوری بوده…

من از تشکلهای نابینایی ضربات جبران ناپذیری خوردم…

به همین دلیل حدود پنج ساله که توی هیچ گروه و تیم و تشکلی که مربوط به نابینایان میشه عضویت ندارم و فعالیتی انجام نمیدم…

میشه گفت به کل کنار کشیدم و همون طور که قبلا هم گفتم جز با چند نفر خاص ارتباطی با هم نوعانم ندارم…

اما با همه ی اینها به خاطر دوستم و برای اینکه محبتهاش رو جبران کنم به سایتش رفتم و در راه اندازی امورش بهش کمک میکنم…

اوایل کار مشکلات زیاد بود و خیلی کارها باید انجام میشد…

چون حدود چند ماهی بود که سایت رو رها کرده بودن و زیاد بهش اهمیت نمیدادن…

اما به لطف خدا الان همه چیز رو به راهه و سایت داره خدمت رسانیش رو به جامعه ی هدفش انجام میده…

من هم امیدوارم که حداقل این دفعه اتفاقی نیفته و از کاری که دارم میکنم پشیمون نشم…

میدونید, جامعه ی نابینایان خیلی کوچیکه و همه راحت میتونن از همنوعشون خبر بگیرن…

همون طور که قبلا هم گفتم چند تا سایت هستن که در حوزه ی نابینایان فعالیت میکنن و تقریبا با چند روز پرسه زدن تو این سایتها راحت میشه بیشتر نابیناها رو شناخت و حتی به شخصیت اونها تا حدی پی برد…

البته این موضوع مربوط به نابینایانی میشه که در فضای مجازی فعالیت میکنن…

چون تعداد کثیری از دوستان همدل توی فضای مجازی نیستن و هیچ فعالیت به قول معروف آنلاینی ندارن…

با عنایت به اینکه معمولا قشر آسیب پذیر جامعه که نابینایان هم جزء اونها هستن معمولا تمکن مالی زیاد خوبی ندارن و خرید گوشیهای هوشمند و کامپیوتر و لپتاپ هزینه های زیادی رو در بر داره, بنابراین عده ی کمی از دوستان میتونن در جامعه ی مجازی رفت و آمد کنن…

جدای این هزینه ها شارژ ماهانه ی اینترنت هم هست که باید انجام بشه.

با توجه به موارد فوق و با یک حساب سر انگشتی میشه فهمید که افرادی که تو فضای مجازی فعالن بیشتر از ششصد, هفتصد نفر نیستن…

مثلا از استان خود من یعنی زنجان و از بین حدودا هفتصد نفری که مشکل بینایی دارن ده یا پانزده نفر در دنیای مجازی فعالیت میکنن و بیشترشون هنوز ذهنیتی از این فضا ندارن.

حالا این تعداد آدم دسته بندی شدن و بین سه سایت که مهمتر از همه هستن تقسیم شدن…

بعضی ها هم در دو یا سه سایت رفت و آمد میکنن…

اما بعضی های دیگه طرفدار دو آتیشه ی یک سایت خاص هستن و اصلا به سایتهای دیگه سر نمیزنن…

از بین این دوستان برخی ها از موبایلهای هوشمند هم استفاده میکنن و توی گروه های واتساپی یا لاینی مختلفی عضو هستن…

پس میبینید که اگر کمی تلاش کنید به راحتی میتونید نابینایان فعال در اینترنت رو شناسایی کنید.

بر میگردم به موضوع سایتها…

خب سایتها قبل از موبایل های هوشمند به وجود آمدن و قبل از سایتها وبلاگها وجود داشتن…

من خودم هشت سال پیش یک وبلاگ داشتم که در زمینه ی آموزش کامپیوتر و موبایل فعالیت میکرد…

امروزه بیشتر این نابینایان فعال در اینترنت حداقل یک وبلاگ شخصی دارن و در حوزه ی موارد مورد علاقشون فعالیت میکنن…

یکی از سایتهای مهم که جزء پر طرفدار ترین و پر بازدید ترین سایتهای نابینایی هستش گوش کن نام داره…

سایتی که به محله ی نابینایان معروفه…

خود من هم زمانی توی این سایت فعالیت داشتم و به اونجا رفت و آمد میکردم…

خب این سایت هم مثل سایتهای دیگه یک مدیر ارشد داره و چند نفر مدیر و ویرایشگر دیگه هم هستن که در اداره ی اونجا بهش کمک میکنن…

مدیر ارشد این سایت همون کسی هست که اولین بار گوش کن رو راه اندازی کرده و در حقیقت بنیان گذار سایت به حساب میاد…

در اثر گذشت زمان و بزرگ شدن سایت مدیر ارشد مجبور میشه از افرادی برای اداره ی اونجا کمک بگیره…

حال اینکه کاربران از این مدیران انتقاد میکردن و به نحوه ی مدیرت اونها اعتراض داشتن…

اونها معتقد بودن که مدیران سایت در مورد افراد مختلف سلیقه ای عمل میکنن و یه جورایی توی سایت باند بازی راه انداختن…

چند روز پیش مدیر ارشد سایت گوش کن پستی رو منتشر کرد و از کاربرانش خواست تا اون و کادر مدیریتیش رو انتقاد کنن تا ایرادها و مشکلات برطرف بشه…

البته ایشون سیاست خاصی در اداره ی اونجا دارن و بارها و بارها این کار رو انجام دادن…

چندین و چند بار بحث جمع کردن سایت رو مطرح کردن و با اصرار کاربران دوباره ادامه دادن…

خب این واضحه که ایشون هیچ وقت قصد چنین کاری رو نداشتن و فقط خواستن کاربرانشون رو عرضیابی کنن…

این بار هم مثل دفعه های گذشته بود منتها با یک هدف دیگه…

به هر حال کاربران در بخش کامنتهای اون پست به جون تیم مدیریت افتادن و هر حرفی که میتونستن بار اونها کردن…

حرفهایی که واقعا خارج از انصاف بود و نمیشد اسم انتقاد روی اونها گذاشت…

به هر حال در اثر این انتقاد کادر مدیریتی سایت مراسم قهر کنون راه انداختن و هر کدوم به نوبت اعلام کناره گیری از سِمَت خود رو کردن…

کاربران که دیدن اوضاع خیلی به هم ریخته و یه جورایی خراب کاری کردن پستی برای حمایت از کادر فعلی منتشر کردن و از همه خواستن تا زیر اون رو امضاء کنن…

در اون پست از تیم مدیریتی خواسته شده بود که دوباره کار خود رو در سایت از سر بگیرن…

این کل داستان نیست چون این دفعه کادر مدیریتی ناز میکنن و نمیپذیرن که دوباره مسئولیت سایت رو بر عهده بگیرن…

حالا قرار شده تا انتخاباتی رو راه بندازن و کادر مدیریتی رو اعضای سایت مشخص کنن…

و این سیاستی هست که مدیر ارشد سایت گوش کن دنبال میکنه…

اون آدم بسیار زیرک و باهوشیه و خودش میگه ما گوش کنی ها عادت داریم سالی یه دفعه توی سر و کله ی همدیگه بکوبیم…

کاری که آتیشش رو خودش دامن میزنه…

اون خودش میدونه چیکار کرده, فقط این وسط اعضای تیم مدیریتی بودن که زیر بار تهمت ها و به اصطلاح انتقادها له شدن…

خب با توجه به سابقه ی سایت گوش کن و اتفاقاتی که هر سال توش میفته راحت میتونم سرانجام این همه کشمکش رو پیشبینی کنم…

بگذریم…

نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم…

آخه به بعضی چیزا که فکر میکنم بد جور اعصابم به هم میریزه…

یکی از ویرایشگرهای گوش کن عشق منه…

خوب یادمه که سه سال پیش قبل از عید بدون اینکه به من بگه رفته بود و برای منزلشون ADSL خریده بود…

از همون موقع یواش یواش توی اون سایت رفت و آمد میکرد و نهایتا اونجا ثبت نام کرد…

من اون موقع ها نمیدونستم با چه اسمی اونجا رفت و آمد میکنه…

از بس که خنگ بودم…

وقتی فهمیدم که دیگه خیلی دیر شده بود…

بعد از فعال شدن اینترنت منزلشون مدت زیادی طول نکشید که منو ترک کرد…

انگار همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود…

اون میخواست اول یه سری مقدمات رو فراهم کنه و بعد منو ترک کنه…

باید یه کاری میکرد که در نبود من احساس دلتنگی نکنه و یه جوری مشغول باشه…

واسه همین به فکر اینترنت و فضای مجازی افتاده بود…

چون اونجا به قدری میتونست مشغول باشه و سرگرم بشه که لحظه ای هم به من فکر نکنه…

کم‌کم فعالیتش زیاد و زیادتر شد…

حالا یکی از اعضای ثابت اونجا شده بود…

همه چیز رو یاد گرفته بود و تونسته بود اولین پستش رو منتشر کنه…

به زودی به عنوان یکی از ویرایشگران اونجا انتخاب شد و این دفعه فعالیتش جنبه ی مدیریت پیدا کرد…

خودش خیلی خوشحال بود…

بارها دیده بودم که تو کامنتهاش مینویسه:

گوش کن رو خیلی دوست داره و اونجا باعث شده تا از تنهایی در بیاد و مشکلاتش رو فراموش کنه…

میگفت: اگه گوش کن نبود معلوم نبود کارش به کجا خواهد کشید؟!

البته هیچ وقت نگفت که مشکلش دقیقا چیه!!

عادت داشت که وجود من رو انکار کنه!!

هنوزم همین کار رو میکنه!!

همش میگفت: آبروم میره اگر کسی بفهمه من با تو هستم…

راستش اطرافیان خبر داشتن که ما با همیم ولی خب به رومون نمی آوردن…

به هر حال شب و روزش شد سایت گوش کن و هر روز بیشتر با اونجا اخت شد…

کلی دوست پیدا کرد و سرش حسابی شلوغ شد…

خب معلومه توی این شلوغی دیگه جایی واسه من نمیمونه!!

حالا دیگه همه میشناسنش…

خیلی معروف شده…

همه که میگم منظورم نابیناها هستن…

کافیه بگی فلانی…

تمام نشانی هاشو بهت میدن…

سه ساله که اونجا فعالیت میکنه…

به اندازه ی تنهایی های من…

چقدر التماسش کردم که بابا خودت رو قاتی این جماعت نکن…

ما نابیناها آدمای قدر نشناسی هستیم و قدر خوبی های تورو نمیفهمیم…

میگفتم: مگه چندین و چند بار از این جوامع ضربه نخوردی چرا باز خودت رو قاتی اونها میکنی؟!

اما مثل اینکه اون نمیتونست جدا از هم نوعانش باشه…

میگفت: تو نمیتونی منو مجبور به انجام کاری بکنی!!

میگفت: من زندانی نیستم و حق دارم کاملا آزاد باشم و هر کاری که دلم میخواد انجام بدم…

هر استدلالی براش آوردم نپذیرفت و گفت:

تو میخوای منو محدود کنی و من نمیتونم زندانی تو باشم…

من دوستش داشتم و واقعا نمیخواستم چنین کاری بکنم…

از دو چیز میترسیدم…

یکی اینکه مشکلی براش پیش بیاد و دیگری اینکه خدایی نکرده از دستش بدم…

حالا هر دو پیش اومده…

اول از دستش دادم…

حالا هم همون آدمایی که این همه براشون زحمت کشیده حقش رو گذاشتن کف دستش…

وقتی کامنتش رو خوندم و فهمیدم چقدر ناراحته بد جور به هم ریختم…

کاش میتونستم کنارش باشم و یه درس حسابی به اون نامردا بدم…

آخه دختر من که بهت گفتم نرو…

چرا حرفم رو گوش نکردی؟!

به خاطر اونها اشک منو در آوردی و من رو فدای اونها کردی…

حالا همون آدما اشکت رو در آوردن…

وقتی خوندم که نوشته بودی شما اشک من رو در آوردید خیلی ناراحت شدم و کلی اشک ریختم…

چرا باید اینطوری بشه؟!

به نظرت ارزششو داشت اینهمه منو اذیت کنی و به اونها برسی؟!

ببین آخر سر اون آدمهای نمک نشناس حقت رو چطوری دادن؟!

کاش میفهمیدم چه کسی گفته باید پاهای تو رو از اونجا قلم کرد…

میدونستم باهاش چیکار کنم…

ولی خب هر چی که باشه خودت این راه رو انتخاب کردی…

خودت خواستی اونها باشن و من نباشم…

من چنین روزی رو مدتها پیش میدیدم…

اما خب تو هیچ وقت به حرفهای من اهمیت ندادی و نصیحتهام رو گوش نکردی…

شاید چند روز دیگه دوباره دلت رو یه جوری به دست بیارن و دوباره برگردی سر پستت…

شاید هم برای همیشه تورو کنار بذارن و اشخاص دیگه ای جایگزینت بشن…

اما چیزی که حقیقته اینه که این مسائل تموم شدنی نیست و دوباره پیش خواهد اومد…

پس اگر برگشتی و کارت رو از سر گرفتی خودت رو برای اتفاقات این چنینی و شاید اتفاقات بدتر از این آماده کن…

ولی به خدا ارزش نداره وقتت رو برای کسانی بذاری که قدر شناس زحماتت نیستن…

میدونم از همه چیز و همه کس بریدی و چسبیدی به اونجا…

اما به خدا تو حیفی و میتونی بهترین اوقات رو با خانوادت بگذرونی…

من که هیچ حداقل با اونها باش…

تا کی میخوای خودت رو با این چیزها غول بزنی…

دل منو شکستی بس نبود؟!

حداقل خودت رو کوچیکتر از این نکن…

از من گفتن و از تو نشنیدن…

آاااااااااه…

باز جو گیر شدم…

بعضی وقتها حس میکنم اون کنارم نشسته و من دارم براش حرف میزنم…

مثل اون موقع ها…

یادش بخیر…

دلم براش خیلی تنگ شده…

میدونم این روزا حال خوبی نداره…

کاش میتونستم کنارش باشم و دلداریش بدم…

خدایا خودت کمکش کن و بهش آرامش بده…

نذار احساس تنهایی کنه…

کنارش باش و دستاشو بگیر…

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 4 =