با درود فراوان
قدیما اسفند ماه که از راه میرسید حال و هوای قشنگی رو با خودش میاورد
همه در تدارک مقدمات برای رفتن به پیشواز سال نو میشدند…
چقدر اون روزها رو دوست داشتم…
کلا انگار اسفند کوتاهتر از ماه های دیگه بود…
چون اونقدر سرگرم کارهای مختلف میشدیم که متوجه گذشتنش نمیشدیم…
دست در دست مادرم توی مغازه ها و بازار به خرید لباس و وسایل مورد نیاز برای استقبال از مهمان ها مشغول میشدیم…
بوی عود کوچه و بازار رو پر میکرد…
تشت های سفید رنگی که جلوی خیلی از مغازه ها روی هم چیده میشدن و داخلشون پر از ماهی های قرمز بود…
چقدر برای خرید چند تا از اون ماهی های خوشگلدلم قنج میرفت…
مدتها توی تنگ تماشاشون میکردم…
برام جالب بود که یکسره دهانش رو باز و بسته میکنه و باله های قشنگش رو آروم آروم تکون میده…
چقدر از خرید یه وسیله ی جدید برای خونمون خوشحال میشدم…
حالا شده اون وسیله جارو برقی باشه یا میز و صندلی یا حتی یه قابلمه…
اینا همش بوی زندگی و نو شدن رو میداد و برام لذت بخش بود…
اوج خوشحالی اون لحظه ای بود که موقع خرید چیزهای جور با جور یه اسباب بازی کوچولو هم برای من و داداش کوچیکترم بخرن…
انگار دنیا رو بهمون میدادن…
ساعتها با هم بازی میکردیم و سر شب خسته و کوفته از بازی زیاد بی اختیار خوابمون میبرد…
مادرم فرشهای خونرو به حیاط میبرد تا بشوره…
ما هم کمکش میکردیم…
هم کمک هم بازی…
کلا خیلی کیف داشت روی فرش خیس و لیز سُر خوردن…
سر تا پامون خیس میشد و مادرم از ترس اینکه سرما نخوریم دعوامون میکرد و به داخل خونه میبردتمون تا لباسامون رو عوض کنیم و گرم بشیم…
یکی دیگه از مواردی که منتظرش میشدیم شستشو و مرتب کردن رخت خوابها بود!!
کلی رخت خواب روی هم تلنبار میشد و لذت بخش بود از اونها بالا رفتن و روشون بپر بپر کردن!!
ته همه ی این کارها به خاطر شیطنت خیلی زیاد باهامون دعوا میکردن…
هر کسی میتونست به اون یکی توی خونه تکونی کمک میکرد از همسایه گرفته تا فامیل…
آخ که هرچقدر از اون روزها بگم کم گفتم…
آخرش هم یک پیک نوروزی میدادن دستمون و تعطیلات 14 15 روزه آغاز میشد…
اما این روزها اصلا دل و دماغی برای نوروز و این حرفا ندارم…
هیچ برنامه ای براش نریختم و اصلا نمیدونم قراره چه اتفاقاتی بیفته…
راستش اصلا فرق چندانی هم نمیکنه که چه اتفاقی بیفته…
این روزها به شدت زیر فشار عصبی, روحی و روانی روزهام رو شب میکنم…
چند روزی بود که به خاطر انتخابات توی محل کارم با ترافیک کاری شدیدی رو به رو بودم و حالا تازه کمی خودم رو پیدا کردم…
هرچند این اتفاق یک بار دیگه توی اردیبهشت ماه خواهد افتاد چون در شهر ما نتایج گواه این رو داره که انتخابات به دور دوم کشیده شده…
این روزها وقتی به خودم و خانوادم نگاه میکنم خیلی غصه میخورم…
توی روزهایی که همه به فکر عید و فراهم کردن مقدماتش هستن ما باید با چه مشکلاتی سر وکله بزنیم!!
این روزها هممون به خاطر برادر کوچیکم ناراحت هستیم به قدری که واقعا اعصابمون به هم ریخته…
کاش مشکلاتش هر چه زودتر حل میشد و اون هم طعم یک زندگی شیرین رو میچشید…
به هر کدوم از خواهر ها و برادرهام که فکر میکنم میبینم هیچ کدوممون اون طوری که باید و شاید طعم خوشبختی و زندگی آروم رو نچشیدیم…
یازده دوازده سالی هست که خانواده ی من دوچار یک بحران شده و اتفاقات مختلف ناشی از این بحران روزها رو برای افراد خانواده من تلخ رقم میزنه…
بیشتر از همه برای مادرم ناراحتم…
اون خیلی غصه ی برادر کوچیکمو میخوره…
از طرفی خودش هم حال روز خوبی نداره و مریضه…
میترسم آخرش دق کنه!!
خدا اون روز رو نیاره…
توکلم به خداست چون غیر از اون کسی رو ندارم…
امیدوارم خودش مشکلات همه رو حل کنه و بین اونها یه نظری هم به من و خانواده ام بکنه!!
از اینها هم که بگذرم عید یاد آور خاطرات تلخی هستش…
فرا رسیدن نوروز مصادف شد با رفتنِ کسی که دوستش داشتم و تمام امیدم رو به اون بسته بودم…
کسی که بهش تکیه داده بودم و پشتم رو خالی کرد…
حداقل میتونستم از این همه درد و مشکل براش بگم و اون دلداریم بده…
حالا مدتهاست که درد ها و غصه هامو توی خودم میریزم…
دلی که بهش هدیه کردم و پسش داد…
شاید این آهنگ بتونه بخشی از حرفهای منو بهش برسونه…
آهنگ هدیه از خواننده ی خوش صدا ابی که من این جرات رو به خودم دادم تا باز خوانیش بکنم…
مطمئنا من هیچ وقت نمیتونم مثل ابی باشم و انگشت کوچیکه ی اون هم نمیشم…
از طرفی هم هیچ ادعایی توی خوندن ندارم…
فقط بعضی اوقات برای آروم شدن دل خودم آهنگی رو میخونم که حرفهای دلم رو بیان کنه…
حالا ممکنه خیلی وقتها کاری که از آب در اومده زیاد جالب نباشه…
راستش اینکه چقدر آهنگی که میخونم مورد توجه اطرافیانم قرار گرفته برام مهم نیست. این مهمه که من احساساتمو توی اون آهنگ میریزم و میخونم…
حال میخواد کسی از اون خوشش بیاد یا نه…
چند روز پیش این آهنگ رو خوندم و دوست عزیزم محمود رضا زحمت میکسش رو کشید…
دستش درد نکنه چون وقت زیادی براش گذاشته…
آهنگ هدیه از ابی با صدای خودم از این لینک قابل دریافت هست…
اگر دوست داشتید و فرصت گوش کردنش رو پیدا کردید لطفا نظرتون رو دربارش بهم بگید..
خوشحال میشم بدونم وقتی کسی صدام رو میشنوه چه حسی بهش دست میده و چه فکری میکنه…
از زمانی که برای مطالعه ی حرفهای بی سر و تهِ من گذاشتید بسیار سپاسگزارم…
همواره پیروز و شادکام باشید…

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + 13 =