از درد گریزی نیست نازنین.
کوه هم که باشی، درد میکشی.
وقتی حتی یک وجب از دامانت، به مردابی گیر کرده باشد.
کوه هم که باشی، درد میکشی، بغض میکنی، میشکنی.
وقتی از ابری که به زحمت بالا کشاندی، برایت حباب ببارد.
کوه هم که باشی، گاهی تنه ات میزنند و ناگزیر خود بر خود ضربه میزنی.
وقتی باد به جای عطرِ گلهای وحشی، سنگریزه به بَرَت مهمان کند.
کوه هم که باشی، سپیده دم، سیاهیِ شب تو را میبلعد.
وقتی که خورشید پشتِ سرت، با ماه دست به یکی شود.
کوه هم که باشی، گاهی به رعشه می افتی، میلرزی.
وقتی که شهوتِ زمین، گسلها را در آغوش میکشد و از آنها کام میگیرد.
از درد گریزی نیست نازنین، حتی اگر کوه باشی.
آرام باش که اگر درد هست، همدرد هم هست.

پی نوشت

بر قابِ خیسِ پنجره، مانده نگاهِ من.
امشب چقدر جایِ تو خالیست، ماهِ من.

دردی عمیق، بر دلِ من چنگ میزند.
این واژه های زخمی و صادق، گواهِ من.

راهی به آسمانِ تو پیدا نمیکنم.
بی فایده است پَر زدنِ گاه گاهِ من.

تا باورت شود که چه دلتنگ مانده ام.
بگذر شبی ز تنگِ غروبِ نگاهِ من.

من یوسفانه چشمِ امیدم به سویِ توست.
ای مهربان، عبور کن از پیشِ چاهِ من.

آن روزها که عشق قبولم نکرده بود.
بی موج بود زندگیِ رو به راهِ من.

تنها خطای زندگی ام عشق بود و بس.
رو کن به من، قشنگترین اشتباهِ من.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − 9 =