چند روزی میشه که پیدام نیست.. خودم رو هم گم کردم… آخه اتفاق جدیدی نیفتاده تا بخوام در بارش چیزی بنویسم…
چند روزی میشه که پیدام نیست.. خودم رو هم گم کردم… آخه اتفاق جدیدی نیفتاده تا بخوام در بارش چیزی بنویسم…
به قول مریم سلام بهونه ی قشنگم واسه نفس کشیدن… حالت خوبه؟ چه خبرا؟ با روزگار چه میکنی؟! آره منم…شناختی؟!
مبادا پشت نبودنهایت تنهایم بگذاری…. من هنوز به همه تنهايیم عادت نکرده ام… نگاه کن… تنم از درد یخ می زند و چشمهایم از اندوهی گسترده تاول…
تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد… تا که دیدم روی خندانت،نمیدانم چه شد… عشق بود آیا…؟! جنون…؟! هرگز ندانستم چه بود…
کاش میشد بی خبر یک حلقه بر در می زدی بر خیالات محالم رنگ باور می زدی