من ریزه کاری های بارانم، در سرنوشتی خیس می مانم. دیگر درونم یخ نمی بندی، بهمن ترین ماهِ زمستانم. رفتی که من یخچالِ قطبی را، در آتشِ دوزخ بِرَقصانم. رفتی که جایِ شال در سرما، چشم از گناهانت بپوشانم.
من ریزه کاری های بارانم، در سرنوشتی خیس می مانم. دیگر درونم یخ نمی بندی، بهمن ترین ماهِ زمستانم. رفتی که من یخچالِ قطبی را، در آتشِ دوزخ بِرَقصانم. رفتی که جایِ شال در سرما، چشم از گناهانت بپوشانم.
سلام ای هیبتِ در مه! اگر از حالِ من پرسی.. ملالی نیست جز دوریِ دستانِ تو از دستم، تو چی؟! یادی از این مرد مجازی میکنی یا نه؟! شکستی عهد سابق را؟! نگو نه من که نشکستم..
دلتنگ بودم بیشتر از آنچه میدانی.. من بودم و تنهایی و یک عصرِ بارانی.. رویِ تراسِ خانه با یک پاکتِ سیگار.. در عمقِ تکراریترین اندوهِ پر تکرار..
تمرگیده بودم به تنهاییِ خویش.. مرا تو به اغوای بیراهه بردی.. به دریاچه ی خمرِ خالص کشاندی.. و در مستیِ چشمِ من قوطه خوردی..
یک سال دیگه هم گذشت.. حالا از مرحله ی سی و سوم, وارد مرحله ی سی و چهارم زندگی شدم..
بی کسیهای مرا اشعار میفهمد فقط ناله ی غمگین, دلِ گیتار میفهمد فقط
دلتنگ کسی که باشی, بهار بیاید یا نیاید هیچ فرقی نمی کند!
یادمه بچه که بودم مادرم میگفت: یکی از دونه های انار بهشتیه… واسه همین تمام سعیم رو میکردم که حتی یه دونش هم زمین نَیُفته…