هیچ وقت دلم برات تا این اندازه تنگ نشده بود! این جمله ایه که هر وقت دلم برات تنگ میشه مینویسم!
هیچ وقت دلم برات تا این اندازه تنگ نشده بود! این جمله ایه که هر وقت دلم برات تنگ میشه مینویسم!
آمدی جانم بسوزی، سوختی ، دیگر برو. آتش جانم شدی ، دل سوختی ، دیگر برو.
خداوندا نمی دانم… در این دنیای وانفسا. کدامین تکیه گَه را, تکیه گاه خویشتن سازم؟!
چشمهایت همه چیز من است … بوته ی خیس چشمانت در نگاهم ریشه دواند و من آفریده شدم… میان فاصله ی غمگین چشمانمان …
در باغ پنهان خود، در جستجوی گلی بدون ایراد هستم، در انتظار بهترین ساعت زندگی خود در باغ پنهانم
درود بر همگان. مدتی بود حس و حال نوشتن رو نداشتم. این روزها اون قدر گرفتاری هام زیاد شدن که در خودم توانی برای نوشتنشون نمیبینم.
سفر به خیر گلِ من که میروی با باد ز دیده میروی اما نمیروی از یاد کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟ کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصدِ باد؟
قـبـول نیــسـت . . . ایـن بـار تـو چـشـم بـگـذار، مــن فـرامـوشـت مـی کنـم . . .
رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟ فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
اکنون تجربه می کنم سی و سومین سالمرگ زندگیم را! و تو بیا نگاه کن… که چه زشت، زمان به لحظه های بی تو بودن می خندد!